Cursors

زندگي به شرط خنده: يک خنده ئ ساده

Monday, April 17, 2006

 

يک خنده ئ ساده

در 6 ماه گذشته شايد بدترين دوران زندگيم رو گذروندم. وقتم رو کشتم و به هيچ جا نرسيدم...شايد خيلي از کارهايي که کردم به خاطر موقعيت پيش اومده بود. فکرهايي که مي كردم و عکس العمل هايي که نشون مي دادم; به بعضيها بروز مي دادم و بعضيها اصلاً نميفهميدن که چي ميگذره و شايد هم هنوز نميدونن...اما ديگه بسه!!! تو دو هفته ئ گذشته فکر کردم, به زندگيم, اطرفييانم, چي مي خوام باشم و چطوري مي خوام زندگي کنم!!!يه دفعه که خيلي عصبي بودم و توي يه پارک نشسته بودم به يکي گفتم که کاش رانندگي بلد بودم و تويه همچين موقعي تا ميخواستم گاز ميدادم!! ولي اون گفت که هر حرکتي آخرش ترمزه!! اومدم بهانه بيارم و بگم که ميتوني گاز ندي و کم کم وايسونيش; ولي باز گفت که اگه ترمز دستي رو نکشي دوباره تو سرپاييني مي افته و ميره!!!مهم اينه که چطوري اين راه رو اومدي...پس يه کاري کن که راه طي شده به بهترين طرز ممکن طي شده باشه!!!به خودم گفتم اگه همين الان, همينجا ترمز دستيرو بکشم همه چي از اول شروع ميشه...شايد دوباره استارت زدن و شروع کردن خيلي تلاش و زحمت بخواد اما نه فقط براي خودم, بلکه اين رو براي آدمهات دور و برم, اونهايي که دوستم دارن, برام زحمت ميکشن و فداکاري ميکنن ميخوام و اين کار رو ميکنم پس همه ي فکرهاي ناهنجار پر...اينجا شرط اول زندگي خنده ست!!!اينجا فقط مرغ سپيد, بر شاخسار سپيدارهاي اميد مينشيند و فقط جويبار اشک برائ شکستن سدهاي درنگ جاري ميکند...و همانا آن منم

Comments:
adam age ba fekr jolo bere shayad dige niazi be un tormoze ham nadashte bashe.ghashangie bazi be mosabeghashe .age vasate rah khamush kardi ,vaghto talaf nakon o nazar ke azat jolo bioftan.chon hichkas bishtar az to liyaghate tala ro nadare.
 
همه حرفم و در این باره تُو 2 بیت از شعرای خودم میزنم ....
چشم را باید شست .....و به آیینه دل نظری تازه نمود ..... آری باید ای دوست ......به دل ِ تنگ قفس پنجره ای تازه گشود ....
رضا میرفخرایی
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

                  

Scroll images by bigoo.ws


Video code provided by www.Bia2.com">